وقوع جنگ 7 اکتبر باعث شد که ایران و اسرائیل برای اولین بار در تاریخ وارد درگیری نظامی مستقیم با یکدیگر شوند. در ادامۀ هدفقرار دادن برخی اهداف مرتبط با ایران در سوریه، اسرائیل در اقدام تنشزای جدیدی در 13 فروردین 1403 به کنسولگری ایران در دمشق حمله کرد. در پاسخ به این حمله، ایران طی عملیاتی با نام وعده صادق، حملهای پهپادی و موشکی را علیه اسرائیل انجام داد. دور دوم این درگیری مستقیم، پس از ترور اسماعیل هنیه در تهران رخ داد که ایران در عملیات وعده صادق 2 (10 مهرماه) با پرتاب 200 موشک به اسرائیل به آن ترور پاسخ داد. اسرائیل نیز در عملیاتی تلافیجویانه (با نام روزهای توبه) به سامانههای پدافندی ایران حمله هوایی کرد.
از زمان عملیات طوفانالاقصی، تنشها در جنوب غرب آسیا به شکل قابلتوجهی افزایش یافته است. از یکسو انتظار میرود که ایران عملیات وعده صادق 3 را انجام بدهد و از سوی دیگر برخی اظهارنظرها و گزارشها ادعا میکنند که اسرائیل برای حمله هوایی به تأسیسات هستهای ایران[1] آماده میشود؛ اما مسئله ایران صرفاً خطر حمله نظامی نیست. ایران در بحث بازدارندگی خود با معمایی قدیمی روبهرو است: یا باید از پاسخ تلافیجویانه به قدرت نظامی برتر اجتناب کند تا تنش کاهش یابد، یا با خطر وقوع جنگ فراگیر از نردبان تصاعد تنش بالا رود. این معما حتی با عملیات وعده صادق 1 و 2 همچنان پابرجا ماند؛ چراکه سالها پیش از 7 اکتبر شکل گرفته بود.
صبر راهبردی به مثابه یک الگوی ریشهدار
از اولین مواجه نظامی ایران پس از انقلاب با یک قدرت نظامی-امنیتی برتر (جنگ نفتکشها و عملیات آمریکایی آخوندک (Operation Praying Mantis) علیه نیروی دریایی ایران در سال 1367) تا حمله اسرائیل به کنسولگری کشور در دمشق، ایران راهبردی یکسان را در برابر آمریکا و اسرائیل در پیش گرفته بود: صبر راهبردی و عدم پاسخ قابلتوجه. حتی پس از حمله به کنسولگری، راهبرد ایران تغییری نکرد؛ بلکه تنها آستانه پاسخدهی یا خط قرمز برای واکنش واضحتر شد. وعده صادق 1 و 2 نشان دادند که یا بهعنوان اقدامی نمادین برای نمایش اراده و قدرت عمل میکنند (مانند وعده صادق 1) یا بهعنوان اقداماتی واقعی با اثر بازدارندگی محدود (مانند وعده صادق 2). با نگاهی از بالا به این خط زمانی میتوان فهمید که چنین رویکردی فراجناحی بوده است و حتی از تغییرات در سطوح بالای نظام سیاسی نیز پیروی نمیکرده؛ زیرا ریشه در یک نگاه اساسی به بازدارندگی داشته است: اقدام عقلانی و بازدارندگی لزوماً همپوشانی ندارند.
این ادراک همیشه در میان مسئولین ایران وجود داشته است که در منازعه با آمریکا و اسرائیل (به دلیل حمایت نظامی آمریکا)، آن طرفی که دست پایینتر در نردبان تصاعد تنش را دارد ایران است. بنابراین هنگام وقوع زدوخورد نظامی، پاسخ ایران با اقدام تلافیجویانه شدیدتری از جانب آمریکا یا اسرائیل همراه خواهد شد. بنابراین در این بازی جوجه به دلیل برتری نظامی و تکنولوژیک طرف مقابل، عقلانی نیست که ایران به قصد بازدارندگی تا انتهای تنش برود. حقیقت امر این است که چنین استدلالی از یک منظر صحیح است؛ چراکه بازی جوجه به معنای درنظرنگرفتن هزینه-فایده و بیمحابا عملکردن نیست. برخی مواقع ضروری است که یکی از طرفین اقدامی نکند. مقدمات و نتیجه این استدلال کاملاً صحیح است؛ اما موقعی معماگونه و حتی متناقضنما میشود که انگیزه و اراده طرف مقابل را برای ضربه به ایران تغییر دهد.
تغییر انگیزه دشمن
در مباحث مربوط به بازدارندگی، محاسبه هزینه-فایده تنها یکی از عوامل تعیینکننده در انتخاب است و عامل دیگر، انگیزه بازیگران است. در بازی جوجه -که دو راننده به سمت یکدیگر تا لحظه برخورد حرکت میکنند- برخورد هنگامی رخ نمیدهد که یکی از رانندهها (که ترس بیشتری از برخورد دارد) متوقف شود و طرف مقابل نیز بهطور مشابه عقبنشینی کند. بهترین مثال چنین اتفاقی، درگیری مرزی میان ایران و پاکستان در دی ماه 1402 بود. پس از حمله هوایی پاکستان به سراوان (در پاسخ به حمله موشکی دو روز پیش ایران به جیشالعدل در پاکستان) ایران پاسخی نداد و پاکستان نیز از دنبالکردن زدوخورد منصرف شد. عقلانیت و عدمپاسخ در اینجا مؤثر بود، زیرا پاکستان نیز تمایل و انگیزهای به تداوم تنش نظامی نداشت؛ اما همه بازیگران اینگونه رفتار نمیکنند.
در واقع واکنشهای محدود و غیربازدارنده از سوی ایران، انگیزه و اراده اسرائیل را برای ادامه حملات تقویت کرده است. در این حالت، طرف مقابل مصممتر شده است که حملات جدیتری را علیه ایران و منافعش در منطقه انجام دهد. هدف عدمپاسخ یا پاسخ محدود این محاسبه عقلانی است که طرف مقابل پاسخ شدیدتری ندهد؛ اما اگر پاسخ محدود مجدداً به دریافت ضربه شدیدتر منجر گردد (همچون ترور اسماعیل هنیه و سیدحسن نصرالله پس از وعده صادق 1 و حمله هوایی به تهران پس از وعده صادق 2)، وضعیت متفاوتی ایجاد میشود که در آن پرداخت هزینۀ افزایش تنش اجتنابناپذیر خواهد بود. اقدامات ایران در دهه 90 و پس از 7 اکتبر، الگوی جدیدی را از رفتار خودش در ذهن تصمیمگیران اسرائیلی ایجاد کرده است که طبق آن ایران به ضربات نظامی و امنیتی پاسخ جدی نخواهد داد و بنابراین میتوان ضربات شدیدتری به آن وارد کرد. چنین الگویی باعث میشود تلاش ایران برای کاهش تنش نتیجه معکوس بدهد.
با اینحال، نمیتوان گفت که چنین تغییر انگیزهای برای طرف آمریکایی هم رخ داده است. علیرغم تجربه ترور سردار سلیمانی، تصمیمگیران در آمریکا بخاطر تجربه جنگ عراق و افغانستان و همچنین اجتناب شدید افکار عمومی، واردشدن به یک جنگ همهجانبه را آخرین اولویت با کمترین مطلوبیت میبینند (این به معنای حذف این گزینه نیست.) و حتی برای حمله به تأسیسات هستهای ایران، اسرائیل را گزینه مطلوبتری میدانند نه اینکه خودشان اقدام مستقیم نظامی انجام دهند.[2]
نتیجهگیری
به چنین معمای پیچیدهای (از پاسخ تلافیجویانه برای کاهش تنش منصرف بشویم یا افزایش تنش را به قیمت افزایش احتمال وقوع جنگ فراگیر بپذیریم،) میتوان دو پاسخ داد:
انتخاب پاسخ مناسب و ارزیابی خطرات هر یک از این دو گزینه، به جزئیات فنی دقیقی بستگی دارد که تنها تصمیمگیران از آنها آگاهاند. با این حال نکتۀ کاملاً مشخص این است که اگر هیچ کدام از این گزینهها انتخاب نشوند، ایران و محور مقاومت هزینههایی به مراتب سنگینتر پرداخت خواهند کرد.
منابع:
[1]- https://www.timesofisrael.com/liveblog_entry/military-officials-israel-preparing-for-potential-strikes-against-iran-nuclear-facilities/
[2]-https://www.youtube.com/watch?v=qVBEBFcNKuc&t=55s&pp=ygU9cGV0dGUgaGVnc2V0aCB0YWxrIGFib3V0IGF0dGFja2luZyBudWNsZWFyIGZhY2lsaXRpZXMgaW4gaXJhbg%3D%3D
0 دیدگاه