چالش اصلی شی، تربیت جانشینی است که پس از او دوام بیاورد بدون اینکه موقعیت خود او تهدید شود. با این حال، تجربه تاریخی حزب کمونیست چین نشان میدهد حتی بحرانهای عمیق نیز نتوانسته این حزب را نابود کند.
ادراک چین از تهدید «کشتن رهبران»، فارغ از نیت واقعی آمریکا، عامل تعیینکنندهای در ریسک تشدید و احتمال تبدیل جنگ متعارف به هستهای است.
سیاست خارجی آمریکا در دوره دوم ترامپ نشاندهنده تمرکز قدرت در دست رئیسجمهور است. توافقات پنهانی و بدون تصویب کنگره، نه مشروعیت داخلی دارند و نه اعتبار بینالمللی. این روند متحدان را مردد و رقبا را جسور میکند.
آینده نظم لیبرال نه بازگشت مطلق به قبل، نه پذیرش کامل واگرایی است؛ بلکه شبکهای از دموکراسیهای همپیمان خواهد بود که خوداتکایی نسبی در دفاع، فناوری و اقتصاد را با سیاستهای همکاری متقابل ترکیب میکنند.
اجلاس اخیر سازمان همکاری شانگهای در تیانجین، با حضور تقریباً ۳۰ رهبر جهان، تلاش داشت جایگاه چین را به عنوان محور جهان غیرغربی برجسته کند، اما در عمل بیشتر یک نمایش تشریفاتی بود.
اقتصاد جهانی امروز درگیر نبردی است که دیگر تنها بر سر رشد و تجارت نیست، بلکه حول اجبار و کنترل میچرخد. آمریکا با وجود برتری تاریخی، در برابر واقعیتهای جدید دچار محدودیت شده است.
رانسه با تکیه بر مفهوم «خودمختاری راهبردی»، به دنبال بازتعریف نقش اتحادیه اروپا به شکلی است که منافع اقتصادی و سیاسی داخلی این کشور را حداکثر کند. این سیاست در بلندمدت خطر ایجاد ساختارهای ناقص، افزایش وابستگی مالی متقابل و کاهش توان واکنش فوری در برابر تهدیدات امنیتی را به همراه دارد.
چین در حال حرکت به سمت یک دکترین LUA – Launch Under Attack (شلیک تحت هشدار حمله) است. در این رویکرد، به محض دریافت شواهد قوی از یک حمله قریبالوقوع، موشکهای هستهای قبل از اصابت دشمن شلیک میشوند.
نهتنها وابستگی زنجیره تأمین صنعت دفاعی آمریکا به چین، بلکه وابستگی آن به اسرائیل نیز به پاشنه آشیل این بخش بسیار مهم و حساس در ساختار صنعتی و نظامی ایالات متحده تبدیل شده و پایداری توانمندی نظامی آمریکا را در مواقع حساس و سرنوشتساز زیر سؤال برده است.
تخریب نهادهای داخلی و بیاعتنایی به قدرت نرم، همه باعث کاهش اعتماد بینالمللی به ایالات متحده شدهاند. اگر این روند ادامه یابد، احتمال دارد که عصرآمریکایی به پایان خود نزدیک شود و بازیگران دیگری مانند چین یا حتی اتحادیه اروپا وارد صحنه رهبری جهانی شوند.
آمریکا در صورت عدم تغییر رویکرد، در معرض خطر از دست دادن جایگاه خود قرار خواهد گرفت و تنها با درک واقعی قدرت چین و استفاده از ظرفیتهای متحدان است که میتواند موقعیت استراتژیک خود را حفظ کند.
پیشبینی هانتینگتون درباره برخورد تمدنها نه تنها نادرست نبود، بلکه پیش از موعد بیان شده بود. جهان در حال عبور از نظم لیبرال پساجنگ سرد به سوی نظمی جدید است که در آن فرهنگ، تمدن و هویت نقشی بنیادین خواهند داشت. این تغییر بهجای یک جهان یکپارچه یا کاملاً فروپاشیده، ما را بهسمت جهانی پیش میبرد که باید در آن تعارضات تمدنی با گفتوگو و سازوکارهای چندجانبه مدیریت شوند.
نظم بینالمللی کنونی نه در وضعیت فروپاشی کامل قرار دارد، نه توان بازسازی خود را به شکل مقتدرانه داراست. این نظم در حال تعلیق میان گذشتهای ناتمام و آیندهای نامعلوم است. نه نظم گذشته توان ادامه حیات دارد و نه نشانههای روشنی از نظم جایگزین به چشم میخورد.