با تحولات اخیر سوریه به نظر می‌رسد که یک پرده از انگیزه‌های اسرائیل در توافق آتش‌بس در ‏جنوب لبنان کنار رفته است. در حالی که با برگزاری انتخابات ریاست‌جمهوری آمریکا و پیروزی ترامپ تصور ‏این بود که رژیم صهیونیستی در مدت باقی‌مانده تصدی بایدن عملیات خود علیه حزب‌الله را در جنوب لبنان ‏گسترش دهد اما به عکس این رژیم علی‌رغم عدم تحقق اهداف مهم خود در رابطه با حزب‌الله به آتش‌بس در جنوب ‏لبنان رضایت داد و به نظر می‌رسد به زودی در غزه نیز توافق مبادله اسرا و آتش‌بس انجام شود. این یادداشت به ‏دلایل این تصمیم رژیم صهیونیستی می‌پردازد.‏

اسرائیل با آغاز جنگ علیه حزب‌الله اهداف پلکانی متعددی را دنبال می‌کرد. نخستین و کمترین هدف منفک کردن ‏جبهه لبنان از جبهه غزه بود. رژیم صهیونیستی پیش از آغاز جنگ لبنان به این نتیجه رسیده بود که تداوم جنگ ‏غزه بی‌فایده است اما پایان دادن به آن پیش از یک آتش‌بس جداگانه با حزب‌الله به معنی پذیرفتن یک معادله ‏جدید در قواعد درگیری با محور مقاومت بود و جایگاه آن را در معادلات پس از جنگ به شدت تضعیف ‏می‌کرد.

هدف بعدی رژیم کاهش جدی توان تهاجمی حزب‌الله و رفع بلندمدت تهدید بر مناطق بر شمالی این ‏رژیم به منظور جلوگیری از وقوع عملیات‌های مشابه طوفان الاقصی توسط حزب‌الله بود که لازمه آن عقب ‏راندن حزب‌الله به پشت رودخانه لیتانی و عبور از لایه‌های دفاعی حزب‌الله و رسیدن به ‏زیرساخت‌های تهاجمی بود که در صورت تحقق می‌توانست رسیدن به هدف سوم یعنی برچیدن حزب‌الله یا تقلیل آن به یک گروه ضعیف سیاسی و در ‏نتیجه ایجاد تغییر اساسی در معادلات سیاسی-امنیتی لبنان را با بهره‌گیری از جریان‌های مسیحی و سنی که ‏مترصد فرصت‌هایی برای تضعیف حزب‌الله بوده‌اند تسهیل کند.

 این پلکان نهایتاً باید به تغییر نظم منطقه در ‏چارچوب مطلوبیت‌های ایالات متحده و در چارچوب یک طرح منطقه‌ای برای مقابله با ایران و جلوگیری از ‏افزایش نفوذ قدرت‌های جهانی رقیب ایالات متحده ختم می‌شد؛ طرحی که نظم نوین نامیده شد. ‏

روند تحولات میدانی اما در جنوب لبنان نشان داد که اسرائیل به سختی می‌تواند از پله اول عبور کند و ‏تداوم جنگ می‌توانست همین کوچکترین هدف را نیز با چالش مواجه کند. از یک طرف محدودیت‌های ‏توانایی ارتش این رژیم، فقدان مشروعیت بین‌المللی و آثار زیان‌بار جنگ طولانی‌مدت و ‏از طرف دیگر اقدامات تهاجمی حزب‌الله وجود داشت. حملات به تل‌آویو که در صورت ادامه جنگ ممکن بود ‏اهدافی مهم را مورد اصابت قرار دهند، حمله به خانه نتانیاهو و همچنین فرمانده نیروی هوایی در صورت تداوم و ‏موفقیت، هر کدام می‌توانست دستاوردهای رژیم را بر باد دهد.

در واقع رژیم با آتش‌بس به دنبال تثبیت ‏گام نخست بوده و می‌خواهد اهداف دیگر را در برنامه‌ای بلندمدت و از طرق سیاسی با بازیگری در ‏سطح سیاست داخلی لبنان و سطح منطقه‌ای محقق کند.‏ در رابطه با مفاد آتش‌بس اگر چه روی کاغذ از شرایط آتش بس ۲۰۰۶ ضعیف‌تر به نظر می‌رسد اما از ‏دیدگاه اسرائیل ضعف قطعنامه ۱۷۰۱ نه به دلیل عبارت‌ها، بلکه به دلیل عدم اجرا بود و اکنون این رژیم گمان می‌کند می‌تواند باعث اجرای ‏متفاوت همان مفاد شود.

نکته دیگر این است که رژیم قدرت تسلیحاتی حزب‌الله را بیشتر نه در انبارهای تسلیحاتی که بتوان آنها را نابود ‏کرد بلکه در شبکه گسترده لجستیک می‌بیند که بدون از بین بردن آن حملات هوایی برای از بردن قدرت تسلیحاتی آب در هاون کوبیدن خواهد بود. توانایی‌های حزب‌الله ‏در این جنگ رژیم را به این نتیجه رساند که کارزار چندساله آن موسوم به «نبرد بین جنگ‌ها» کارایی موثری ‏نداشته و باید با راهبردی جدید شبکه لجستیک حزب‌الله را از کار اندازد. در واقع رژیم صهیونیستی به این نتیجه ‏رسیده است باید انباشت دستاوردهای تاکتیکی در کوتاه‌مدت را به نفع یک پیروزی راهبردی در بلندمدت رها ‏کند. تحولات اخیر سوریه بخشی از این تغییر راهبرد است که در هماهنگی رژیم با دیگر بازیگران ذی نفوذ در این محیط عملیاتی اجرا ‏می‌شود.‏

رژیم با این تصور که دلیل سوریه در عدم پیوستن به جنگ چندجبهه‌ای علیه اسرائیل پس از طوفان‌الاقصی ترس ‏از بقاست تلاش می‌کند عملیات تشدید شده خود در سوریه (جاده مصنع، CERS، ترور حاج فادی و ...) را با یک کارزار سیاسی امنیتی گسترده‌تر علیه ‏این کشور ترکیب کند و مهمترین حلقه شبکه پشتیبانی حزب‌الله را از بین ببرد. با وضعیت کنونی حتی ممکن است به لحاظ زمینی نیز اقداماتی انجام دهد و مجموعه‌ای از ‏چماق‌‌ها را علیه بشار اسد ایجاد کند و آنگاه به همراه روند سیاسی غزه و از طریق آمریکا، ترکیه و امارات مجموعه‌ای از کارت‌های تشویقی برای قطع همکاری با ایران و حزب الله به سوریه ارائه دهد.

 


اندیشکده تهران


0 دیدگاه

logo

ارسال دیدگاه