برخی ناظران بین المللی بر این باورند که دولت دوم ترامپ می‌تواند به احیای سنت واقع‌گرایی در سیاست خارجی آمریکا کمک کند. برای نمونه، رابرت اوبرایان، مشاور امنیت ملی در دولت اول ترامپ، از بازگشت واقع گرایی با طعم جکسونیم (ارتش قوی، بدبینی به نهادهای بین المللی، عدم تعهد به گسترش دموکراسی و تجارت ازاد، مداخله گرایی نظامی در صورت لزوم و بروز تهدید جدی برای منافع ملی و...) یاد کرده است. اما این دیدگاه نادرست است، زیرا رویکرد ترامپ به سیاست خارجی و اهدافی که در این حوزه ترسیم نموده، قرابت چندانی با نظریه واقع گرایی ندارد.

در نظریه واقع‌گرایی مفروضاتی چون فقدان اقتدار مرکزی در عرصه بین المللی، عدم قطعیت کشورها نسبت به توانایی‌ها و تهدیدات رقبا، بی اعتمادی به یکدیگر و تلاش مستمر کشورها برای دستیابی به دستاوردهای نسبی مطرح شده است.
اما رویکرد «نخست آمریکا» ترامپ بر اساس اصول واقع‌گرایی تنظیم نشده و سیاست های وی  در مواجهه با مسائل حادی چون رقابت با چین، جنگ اوکراین و همینطور بحران خاورمیانه با اصول واقع‌گرایانه منطبق نیست.
در رقابت با چین، تهدید اصلی نه نظامی، بلکه تسلط سیاسی پکن بر آسیای شرقی است. ایالات متحده باید با کشورهای کلیدی و متحدان در این منطقه و سایر مناطق برای کنترل چین همکاری کند، اما ترامپ ائتلاف‌ها را با منطق هزینه و فایده صرف و براساس بار مالی می‌سنجد که ممکن است به بی‌اعتمادی کشورها به ویژه متحدان اسیایی نسبت به آمریکا منجر شود.
واقع گرایان بر این باورند که کشورها باید در مقابل جنگ های تهاجمی و بر هم زننده نظم جهانی و منطقه ای ایستادگی نمایند اما تمایل ترامپ برای پایان دادن به جنگ اوکراین انهم به هر شکلی حتی در ازای امتیاز دادن به روس ها، گرچه ممکن است برای برخی نشانه احتیاط و خویشتن داری باشد اما در حقیقت بی اعتمادی متحدان اروپایی را در پی دارد و انگیزه های تهاجمی پوتین برای توسعه قدرت را ترغیب خواهد کرد و به هیچ وجه واقع گرایانه نیست.
زمان ارزیابی مجدد به راهبرد امریکا در خاورمیانه و ارایه تضمین‌های امنیتی همه جانبه به اسراییل فرا رسیده است. حمایت بی‌قید و شرط از اسرائیل منافع ملی آمریکا را تأمین نخواهد کرد. با وجود این، ترامپ به ادامه حمایت از نتانیاهو و تعهدات نظامی آمریکا در خلیج فارس ادامه می‌دهد و سختگیری غیرمعقولی نسبت به ایران دارد، در حالی که امریکا اکنون به بزرگترین صادرکننده انرژی در جهان بدل شده است. یک رویکرد واقع گرایانه به ترامپ توصیه می کند که این کشور به وعده های دفاع همه جانبه از اسراییل پایان داده و از تهدید مداوم به نابودسازی تاسیسات هسته ای ایران دست بکشد و مواجهه با تهدید چین را در اولویت قرار دهد.

واقع‌گرایی در سیاست خارجی معمولاً به قاطعیت در بهره گیری از همه ابزارها در راستای منافع تاکید دارد اما این به معنای لفاظی‌های توخالی نیست. ترامپ با ادعاهای جنجالی و تهدیدات غیرمعمول، روابط نزدیک آمریکا با همسایگانش را تضعیف می‌کند. همچنین، او در رابطه با نقش دلار به عنوان ارز جهانی اظهارات نادرستی مطرح می نماید و تلاش می‌کند کشورها را به استفاده از دلار مجبور کند، در حالی که نهایتا این دولت ها هستند که نسبت به ارز جهانی برای تعاملات بین المللی خود تصمیم می گیرند و اعمال فشار و لفاظی ها صرفا اعتماد دولت ها به دلار را مخدوش می سازد.

واقع‌گرایان بر این باورند که کشورها به حفظ استقلال سیاسی و منافع خود اهمیت می‌دهند و رفتارهای تهاجمی تنها حس دشمنی در دیگر کشورها را تحریک می‌کند. سیاست «اول آمریکا» و حمایت‌گرایی وی به نظم سیاسی و اقتصاد جهانی آسیب می‌زند.

در نهایت، واقع‌گرایان بر این باورند که همراهی با دوستان و قاطعیت با دشمنان( با پذیرش فرض شکننده بودن هرگونه دوستی و دشمنی در عرصه بین المللی) برای امنیت ملی ضروری است.
در این راستا، رویکرد «نخست آمریکا» که توسط ترامپ مطرح شده، تنها بر منافع کوتاه‌مدت و خودخواهانه تاکید دارد و منافع ملی را در کلیتش نمی نگرد.
این رویکرد مشابه سیاست‌های واشنگتن در بین دو جنگ جهانی است که به بحران مالی جهانی در سال ۱۹۳۱ و فروپاشی تجارت جهانی انجامید. این سیاست‌ها به رکود جهانی دامن زدند و به ظهور فاشیسم در آلمان و ژاپن منتج شد. به نظر می رسد رویکرد «نخست آمریکا» ترامپ نیز ممکن است نتایج فاجعه‌بار مشابهی به همراه داشته باشد.

نویسنده: جاناتان کرشنر
منبع: فارن افرز


اندیشکده تهران


0 دیدگاه

logo

ارسال دیدگاه