پرسش محوری امروز دیگر اعتماد به آمریکا نیست، بلکه این است که آیا اروپا میتواند پیش از آنکه دیگران درباره امنیتش تصمیم بگیرند، خود به کنشگری مستقل تبدیل شود یا نه.
برای سالها، اروپا خود را با این تصور آرام میکرد که دونالد ترامپ(با همه بیثباتی و رفتارهای متناقضش) در نهایت «قابل مدیریت» است. اما راهبرد جدید امنیت ملی آمریکا (۲۰۲۵) این توهم را فرو میریزد. سیاست واشنگتن دیگر نه مبتنی بر شراکت فراآتلانتیک، بلکه بر رقابت و حتی تقابل با اروپا استوار شده است.
در این چارچوب، جنگ اوکراین نه مسئلهای امنیتی برای آمریکا، بلکه مانعی در مسیر عادیسازی روابط واشنگتن–مسکو تلقی میشود. نتیجه روشن است: اروپا در مهمترین بحران امنیتی خود، عملاً تنها مانده است و حتی بدتر، با دو دشمن همزمان مواجه است؛ روسیه در شرق و آمریکا در غرب.
محور اول: تغییر بنیادین نگاه آمریکا به اروپا
راهبرد جدید امنیت ملی آمریکا بر یک فرض کلیدی استوار است: همکاری با روسیه (و حتی چین) برای مدیریت نظم جهانی، بهجای رقابت ایدئولوژیک کلاسیک. در این چارچوب، اروپا نه شریک، بلکه میدان نفوذ تلقی میشود. حمایت آشکار واشنگتن از نیروهای راست افراطی و ملیگرا در اروپا بخشی از همین رویکرد است؛ نیروهایی که همزمان وحدت اروپا را تضعیف میکنند و با مسکو نیز روابط نزدیکی دارند. پیوند فراآتلانتیکِ مورد نظر ترامپ نه میان دولتها، بلکه میان جریانهای راست افراطی شکل میگیرد.
محور دوم: اوکراین؛ قربانی تبانی قدرتها
ترامپ بارها در بزنگاههای مرتبط با اوکراین عملاً جانب روسیه را گرفته است: از تحقیر زلنسکی در کاخ سفید، تا استقبال گرم از پوتین، تا طرحهای صلحی که در عمل منافع مسکو را تأمین میکنند. اروپا هر بار برای حفظ رابطه با واشنگتن عقبنشینی کرده و هزینه داده است. اما شرط بستن بر اینکه پوتین در نهایت توافق با آمریکا را بر هم بزند، نمیتواند مبنای یک راهبرد امنیتی پایدار برای اروپا باشد.
محور سوم: اهرمهای واقعی در دست اروپاست؛ اگر جرأت استفاده باشد!
برخلاف تصور رایج، اروپا در جنگ اوکراین اهرمهای مهمی در اختیار دارد: بخش اعظم داراییهای مسدودشده روسیه، مؤثرترین تحریمها
حمایت اقتصادی پایدار از کییف و سهم عمده کمکهای نظامی. با این حال، یک تناقض جدی وجود دارد: اروپا برای افزایش امنیت خود، تسلیحات بیشتری از آمریکا خریداری میکند و در نتیجه، وابستگی بلندمدتش به واشنگتن را افزایش میدهد؛ واشنگتنی که اکنون از همین وابستگی بهعنوان ابزار فشار استفاده میکند.
دو کمبود راهبردی اروپا
دو ضعف اصلی بیش از هر چیز موقعیت اروپا را تضعیف کرده است:
1- فقدان تمرکز راهبردی: رهبران اروپایی درک نظری روشنی از تهدید دارند، اما در عمل اسیر منافع کوتاهمدت و ملاحظات حقوقی و مالی میشوند. نمونه بارز آن، تعلل در استفاده از داراییهای مسدودشده روسیه برای حمایت از اوکراین است.
2- کمبود شجاعت سیاسی: اروپا باید شجاعت آن را داشته باشد که به واشنگتن اعلام کند: «در اوکراین، ما مسئولیت را بر عهده میگیریم. تنها انتظارمان این است که جریان اطلاعات و مجوز خرید تسلیحات قطع نشود.»
پایان توهم فراآتلانتیک
اروپا دیگر نمیتواند امنیت خود را بر حسن نیت آمریکا بنا کند. نظم جدیدی در حال شکلگیری است که در آن، قدرتهای بزرگ بهدنبال تبانیاند، نه اتحاد ارزشی. اگر اروپا نتواند استقلال راهبردی واقعی و نه شعاری ایجاد کند، اوکراین نخستین قربانی خواهد بود، اما آخرین آن نه. آنچه این بحران را به یک نقطه عطف تاریخی برای اروپا تبدیل میکند، صرفاً رفتار غیرقابل پیشبینی آمریکا نیست، بلکه ناتوانی مزمن اتحادیه اروپا در تبدیل ظرفیت اقتصادی و سیاسی به قدرت راهبردی است.
فقدان سیاست خارجی و دفاعی منسجم، تصمیمگیری جمعی را کند و پرهزینه کرده و اروپا را در لحظات بحرانی به واکنشگری منفعل بدل ساخته است. در نظم جهانیِ در حال گذار، بازیگرانی که نتوانند میان وابستگی و استقلال توازن ایجاد کنند، به حاشیه رانده میشوند. پرسش محوری امروز دیگر اعتماد به آمریکا نیست، بلکه این است که آیا اروپا میتواند پیش از آنکه دیگران درباره امنیتش تصمیم بگیرند، خود به کنشگری مستقل تبدیل شود یا نه.
منبع: فارن پالیسی
نویسنده: ناتالی توچی
0 دیدگاه