نظم بینالمللی کنونی نه در وضعیت فروپاشی کامل قرار دارد، نه توان بازسازی خود را به شکل مقتدرانه داراست. این نظم در حال تعلیق میان گذشتهای ناتمام و آیندهای نامعلوم است. نه نظم گذشته توان ادامه حیات دارد و نه نشانههای روشنی از نظم جایگزین به چشم میخورد.
برخلاف تصویر رایج از نظم پسا 1945 بهعنوان نظمی مبتنی بر همکاری و صلح، واقعیت آن است که این ساختار از ابتدا نابرابر، انحصاری و مبتنی بر هژمونی آمریکا بود. این هژمونی نهتنها باعث ایجاد شکاف در بهرهمندی کشورها از مزایای نظم شد، بلکه زمینهساز بیاعتمادی ساختاری در میان قدرتهای نوظهور گردید.
تلاش برای جهانیسازی اقتصاد، گسترش دموکراسی، و ترویج ارزشهای غربی اگرچه در ظاهر فراگیر بود، اما در عمل موجب حاشیهنشینی کشورهای جنوب جهانی و بازتولید وابستگی ساختاری شد. نظم لیبرال، بهجای تعادل، نوعی سلطه ارزشمدارانه را نهادینه کرد.
گذار به چندقطبی نامتقارن: بازگشت ژئوپلیتیک
یکی از مهمترین تحولات کنونی، حرکت تدریجی از نظم تکقطبی به سوی یک جهان چندقطبی نامتقارن است. در این نظم جدید، قدرتهایی مانند چین، هند، روسیه و حتی بازیگران منطقهای همچون ایران و ترکیه، نقش بیشتری در شکلدهی به قواعد بینالملل دارند، اما این تأثیرگذاری همزمان با حفظ مزیتهای ساختاری آمریکا صورت میگیرد. چندقطبی شدن الزاماً به معنای افزایش همکاری یا تعادل نیست. بلکه میتواند زمینهساز رقابتهای پرهزینه، ائتلافهای ناپایدار و درگیریهای نیابتی شود؛ وضعیتی که یادآور سالهای پیش از جنگ جهانی اول است.
چین؛ بازیگر دوگانه در متن و حاشیه نظم
چین در تلاش است ضمن بهرهبرداری از مزایای نظم موجود، سازوکارهای بدیل را نیز تقویت کند. حضور فعال این کشور در نهادهایی مانند سازمان ملل، در کنار ابتکارات موازی نظیر «کمربند و راه»، نشانهای از راهبرد دوگانهای است که میتواند به نوعی «نظم موازی» منجر شود.
آینده نظم جهانی تا حد زیادی به انتخاب استراتژیک چین وابسته خواهد بود: اگر مسیر تقابل و انزوای ساختاری را برگزیند، شاهد شکلگیری نظم دوقطبی سخت خواهیم بود. اما اگر به دنبال تلفیق هنجارها با منافع باشد، ممکن است نوعی «نظم ترکیبی» متولد شود که در آن مدل لیبرال غربی با اقتدارگرایی چینی در هم تنیده شود.
فرسایش مشروعیت نهادهای بینالمللی
نهادهای بینالمللی برخاسته از نظم پسا جنگ، امروز با بحران مشروعیت و کارآمدی روبهرو هستند. این نهادها بهویژه از سوی کشورهای جنوب جهانی متهم به جانبداری، عدم نمایندگی عادلانه، و ناتوانی در حل بحرانهای معاصر شدهاند. در مقابل این ضعف نهادی، کشورهای نوظهور به سمت ایجاد ترتیبات جایگزین همچون بریکس پلاس، سازمان همکاری شانگهای و پیمانهای منطقهای سوق یافتهاند. اگر این روند تداوم یابد، جهان بهسوی یک چندجانبهگرایی گزینشی و منطقهمحور سوق پیدا خواهد کرد.
فروپاشی ارزشهای لیبرال از درون
یکی از مهمترین بحرانهای نظم لیبرال، افول ارزشهایی چون دموکراسی، حقوق بشر، و اقتصاد آزاد است؛ از گسترش پوپولیسم در آمریکا و اروپا تا افزایش اقتدارگرایی در کشورهای لیبرالمآب، نشانههایی است که حاکی از زوال تدریجی مشروعیت هنجاری این نظم دارد. در این شرایط، بازیگران بینالمللی کمتر تمایلی به پیروی از الگوهای غربی نشان میدهند و ترجیح میدهند منافع ملی و واقعگرایی را بر اصول و هنجارها مقدم بدانند.
جنگ اوکراین؛ بازگشت نظم مبتنی بر زور
تهاجم روسیه به اوکراین، نهتنها مفهوم جنگ کلاسیک را به مرکز ژئوپلیتیک اروپا بازگرداند، بلکه ناکارآمدی سازوکارهای بازدارندگی، شکنندگی ائتلافها، و بیاعتمادی راهبردی را آشکار ساخت. این جنگ، مرزهای نظم لیبرال را به چالش کشید و باعث شد اتحادهای غربی از نو به بازتعریف امنیت، انرژی و اتحاد استراتژیک بیندیشند. در عین حال، شکافهای درونی اروپا و وابستگی ساختاری به بازیگرانی چون روسیه، نوعی تناقض راهبردی در دفاع از نظم لیبرال به وجود آورده است.
نتیجهگیری: تعلیق نظم جهانی در شرایط گذار پرمخاطره
نظم بینالمللی کنونی نه در وضعیت فروپاشی کامل قرار دارد، نه توان بازسازی خود را به شکل مقتدرانه داراست. این نظم در حال تعلیق میان گذشتهای ناتمام و آیندهای نامعلوم است. نه نظم گذشته توان ادامه حیات دارد و نه نشانههای روشنی از نظم جایگزین به چشم میخورد. در این وضعیت گذار، آنچه تعیینکننده خواهد بود عبارتند از:
1- راهبردهای قدرتهای نوظهور و چگونگی برخوردشان با نظم موجود
2- توان تطبیق یا مقاومت نظم لیبرال در برابر تحولات محیطی
3- تغییر آرایش نهادهای بینالمللی و ظهور نهادهای رقیب
4- وضعیت اقتصاد جهانی، بحرانهای زیستمحیطی و چالشهای فناوری
چشمانداز نظم آینده نه مبتنی بر بازتولید گذشته، بلکه محصول کشمکشهای نوظهور خواهد بود. جهانی که پیشرو داریم احتمالا نه لیبرال، نه استبدادی، بلکه آمیزهای ناپایدار و پویا از هر دو باشد.
0 دیدگاه