آسیای مرکزی دیگر حاشیه نیست؛ بلکه به یک کانون راهبردی در نقشه جهانی آمریکا تبدیل شده است.


آسیای مرکزی به طور سنتی در سیاست خارجی آمریکا مولفه‌ای از متغیر تاثیرگذار افغانستان در نظر گرفته می‌شد. با این حال تحولات بعد از سال 2021 این برداشت سنتی را تغییر داده است. این تغییر برداشت منجر به عدم پیش‌برد عملی راهبردی سیاست خارجی آمریکا در آسیای مرکزی در بازه 2019  الی 2025 شده و لزوم بازتعریف موقعیت جدید این منطقه در دکترین راهبردی آمریکا را ایجاب کرده است. به نظر می‌رسد مهم‌ترین محورهای این راهبرد در نشست اخیر ترامپ با رهبران آسیای مرکزی در پلتفرم 1+5 در واشنگتن مورد بحث قرار گرفته است. نشستی که بالاترین سطح تعامل بین آمریکا و آسیای مرکزی بعد از فروپاشی شوروی سابق محسوب می‌شود. در این نشست همچنین در خصوص برگزاری اولین بازدید یک رئیس‌جمهور آمریکا از آسیای مرکزی مذاکراتی انجام گرفت و چراغ سبز آن به طور رسمی از سوی مقامات کشورها مطرح شد. با این حال باید به این نکته اشاره داشت که آسیای مرکزی حتی در راهبرد جدید آمریکا نیز مجددا متغیر تعیین‌کننده‌ای در قبال بحران اوکراین و مسئله چین در سیاست خارجی آمریکا محسوب می‌شود. این موقعیت و بازیگری تحت تاثیر مولفه‌های متعددی واقع شده است که می‌توانند نقش تعیین‌کننده‌ای در دینامیک‌های سیاسی و امنیتی اوراسیا ایفا کند.

سیاست ضدچین‌گرایی ترامپ

ترامپ و آمریکا به وضوح یک راهبرد ضدچین‌گرایی مضاعف را در پیش گرفته اند. در عین حال آسیای مرکزی در مجاورت مهم‌ترین پاشنه‌های آشیل امنیتی و ژئوپلیتیکی چین، یعنی مناطق سین‌کیانگ و تبت، قرار گرفته است. مناطقی که کمتر از 5 درصد از جمعیت چین را در خود جای داده‌اند، اما مساحتی نزدیک به 40 درصد از چین را تشکیل می‌دهند. واگرایی‌های قومی و مذهبی در این مناطق نیز این پاشنه آشیل ژئوپلیتیکی را به سطح ژئوکالچری تسری داده است. در حالی که راهبرد تهدیدآمیز آمریکا تاکنون بر شمال اقیانوس هند، تنگه مالاگا، دریای چین جنوبی و تایوان متمرکز بوده است تا بتواند تجارت دریایی چین را مختل کند، به نظر می‌رسد در راهبرد جدید بر مهم‌ترین آلترناتیو مسیرهای دریایی و ضعیف‌ترین بخش در حلقه امنیتی پیرامونی چین متمرکز است. تسلط بر آسیای مرکزی ضمن ایجاد یک راهبرد تهدید دائمی، می‌تواند خفگی ژئواکونومیکی چین را در صورت بی‌ثباتی در مرزهای دریایی شرقی تشدید کند. این گذرگاه ژئواکونومیکی در برخی ادبیات چینی به «خط نجات» معروف است که از غرب چین به آسیای مرکزی و درنهایت ایران می‌رسد.

رقابت راهبردی در فلزات کمیاب

آسیای مرکزی در حوزه معدنی به جدول مندلیف معروف است؛ چرا که اساسا معادن غنی در عمده فلزات و منابع کمیاب در اختیار دارد. در شرایط کنونی جهان که بخش مهمی از رشد اقتصادی به حوزه فناوری وابسته است و فناوری‌های نوین به طور محسوسی متکی به نیمه‌هادی‌ها و منابع معدنی راهبردی هستند، حفظ برتری در تامین این منابع و تضمین پایداری تامین برای بزرگ‌ترین مصرف‌کننده این منابع در جهان، یعنی آمریکا، به یک سیاست راهبردی تبدیل شده است. تنش‌ها با چین و بحرانی شدن وضعیت در تایوان می‌تواند زنجیره تامین این منابع را برای آمریکا با گسست جدی مواجه سازد. سیاست‌های اعلامی در قبال گرینلند نیز به نظر می‌رسد یا موفق نبوده و یا اثرگذاری محدودی داشته باشد. در عین حال تسلط چین بر منابع کمیاب آسیای مرکزی می‌تواند موقعیت پکن را در رقابت راهبردی با آمریکا در سطح جهانی بیشتر ارتقاء دهد. از این رو در نشست 1+5 ترامپ صریحا تاکید می‌کند که موضوع اصلی فلزات کمیاب و منابع معدنی است.

پیچیدگی مضاعف وضعیت افغانستان

برآوردهای راهبردی آمریکا نشان می‌دهد که خروج کامل نیروهای نظامی از افغانستان و به ویژه ترک بگرام «خطایی راهبردی» از سوی دولت بایدن بوده است. از این رو در راهبرد سیاسی جدید دولت آمریکا به دنبال بازیابی سطحی از استقرار نظامی در افغانستان است. ترامپ در این زمینه صریحا می‌گوید که بازگشت به بگرام به دلیل موقعیت این پایگاه در مقایسه با مراکز دپوی تسلیحات هسته‌ای چین ضروری است و ابایی از هدف‌گذاری ضد‌چینی در قبال بگرام ندارد. آسیای مرکزی در این راهبرد موقعیتی منحصر به فرد دارد. در صورت استقرار رسمی یا غیررسمی نیروهای آمریکایی در بگرام آسیای مرکزی همچون بعد از سال 2001 موقعیتی منحصر به فرد در پشتیبانی و لجستیک ایفا می‌کند که عملا ضریب موفقیت هر عملیاتی در افغانستان را ارتقاء می‌دهد. در عین حال در صورت عدم موفقیت آمریکا در استقرار در بگرام، بازگشت به پایگاه‌های نظامی سابق در آسیای مرکزی یک گزینه آلترناتیو برای واشنگتن محسوب می‌شود. در عین حال در طول ماه‌های اخیر تحرکات در شمال افغانستان ضرورت نگاه ویژه‌تر به این مناطق و همچنین بدخشان تاجیکستان را پررنگ‌تر کرده است. جایی که آمریکا قابلیت پیوند دادن سیاست‌های ضدچین‌گرایی و افغانستان را خواهد داشت.

بحران اوکراین و مسائل متداخل در آسیای مرکزی

بزرگ‌ترین شکست سیاسی ترامپ در دوره جدید ریاست جمهوری وی در قبال بحران اوکراین روی داده است. ترامپ امیدوار بود با غلبه ضدچین‌گرایی بر ضدروس‌گرایی در سیاست خارجی آمریکا به موفقیت‌هایی در این زمینه دست یابد و ضمن نرمش مسکو، بدنه سیاست‌گذاری آمریکا را نیز همراه کند. با این حال فقدان اهرم‌های راهبردی تاثیرگذار بر رفتار روسیه در کنار تنش‌های داخلی با بدنه ضدروس‌گرای افراطی مانع از تحقق این اهداف شده است. از این رو آمریکا شدیدا اهرم‌سازی اثرگذار علیه روسیه در آسیای مرکزی و عملیاتی‌سازی این اهرم‌ها در آینده نزدیک را برای موفقیت سیاست ضدچین‌گرای خود در دستور کار قرار داده است. از سوی دیگر تنش‌ها با اروپا و حتی دولت زلنسکی در قبال بحران اوکراین مانع از تحقق بخش دیگری از اهداف آمریکا شده است. در طول بازه بعد از آتش‌بس فوریه 2025 و تصریح طرفین بر عدم حمله به زیرساخت‌های انرژی (بر اساس توافق 18 مارس)، نیروهای اوکراین حملات متعدد و هدفمندی را بر زیرساخت‌های انتقال نفت قزاقستان به بنادر روسیه در دریای سیاه صورت دادند. آخرین حملات از این دست نیز در آستانه دیدار ترامپ با رهبران آسیای مرکزی از جمله رئیس‌جمهور قزاقستان در واشنگتن انجام گرفت. این حملات در حالی صادرات نفت قزاقستان را هدف قرار داد که تاسیسات نفتی روسیه گزینه‌های در دسترس‌تری برای نیروهای اوکراینی محسوب می‌شدند. در عین حال باید به این نکته نیز توجه داشت که نفت انتقالی قزاقستان 50 درصد توسط شرکت آمریکایی شورن و 25 درصد دیگر توسط دیگر شرکت آمریکایی اکسون موبیل منتقل می‌شد. در آستانه سیاست‌های آمریکا برای کاهش قیمت جهانی نفت، پیوند به بحران در ونزوئلا، و تنش‌های نظامی با ایران، تضمین تزریق روزانه 1.6 میلیون بشکه نفت قزاقستان به بازارهای جهانی موضوعی مهم و راهبردی برای آمریکا محسوب می‌شود.

راهبرد جدید منطقه‌ای با محوریت رژیم صهیونیستی

در کنار راهبردهای سنتی در قبال آسیای مرکزی، ترامپ رویکردی از مشارکت موثر این منطقه در تحولات خاورمیانه را نیز در دستور کار قرار داده است. تجربه مشارکت قزاقستان در روند صلح آستانه، میانجی‌گری آلماتی در مذاکرات هسته‌ای ایران، حضور نیروهای حافظ صلح قزاق در لبنان و روابط حسنه قزاقستان با تمام قدرت‌های تاثیرگذار خاورمیانه‌ای (از جمله ایران، ترکیه، عربستان سعودی و رژیم صهیونیستی) باعث شده تا توجه آمریکا به مشارکت این کشورها در دینامیک‌های سیاسی و امنیتی خاورمیانه نیز جلب شود. در این چارچوب در نشست واشنگتن برخلاف انتظارات پیشین، قزاقستان به اولین کشوری تبدیل شد که در دولت جدید ترامپ به طور رسمی به پیمان ابراهیم پیوست. در شرایطی که این پیمان اساسا در سطح عادی‌سازی آورده‌ای برای قزاقستان ندارد، به نظر می‌رسد در این زمینه با یک ارتقاء کارکردی و حتی ماهوی در پیمان ابراهیم شاهد هستیم. در سطح کارکردی به نظر می‌رسد پیوستن کشورهایی همچون قزاقستان ابزاری برای کاهش هزینه پیوستن سایر کشورها ازجمله عربستان سعودی و سوریه است. از سوی دیگر در سطح ماهوی به نظر می‌‌رسد پیمان ابراهیم در حال تبدیل شدن به یک پلتفرم از مشارکت‌های راهبردی برای تثبیت موقعیت جدید رژیم صهیونیستی در جنوب غرب آسیا است. کشورهای آسیای مرکزی در این زمینه نقش‌های مهمی در شکل‌دهی به اجماع سیاسی، تامین منابع ضروری، بازیگری نیابتی و همچنین تغییر موازنه‌های اوراسیایی به نفع آمریکا و رژیم صهیونیستی ایفا خواهد کرد. بدین ترتیب قابلیت‌های رژیم صهیونیستی در جنوب غرب آسیا برای ایفای یک نقش نیابتی پایدار برای آمریکا موفق‌تر خواهد بود.

جمع‌بندی

آسیای مرکزی دیگر حاشیه نیست؛ بلکه به یک کانون راهبردی در نقشه جهانی آمریکا تبدیل شده است. این منطقه حلقه اتصال حیاتی برای پیوند دادن چهار اولویت واشنگتن است: مهار چین، فشار بر روسیه، مدیریت افغانستان و شکل‌دهی به نظم جدید خاورمیانه. موفقیت یا شکست راهبرد بزرگ ضدچین‌گرایی ترامپ، به طور مستقیم به میزان موفقیت او در جذب و کنترل این منطقه اوراسیایی بستگی دارد.

 


امید رحیمی


0 دیدگاه

logo

ارسال دیدگاه