در توجیه تعطیل شدن دفاتر و ادارات فدرال در ایالات متحده، به زیادهرویهای صورت گرفته در برنامههای تنوع، برابری و شمول (DEI، چارچوبهای سازمانی که در پی ترویج رفتار منصفانه و مشارکت کامل همه مردم، بهویژه گروههایی در معرض تبعیض بودهاند) تاکید شده است. بنابراین عاقلانه است که عواقب دوره قبلی پاکسازیها در دهه ۱۹۵۰ را در نظر بگیریم، پاکسازی که به «ترس سرخ» معروف شد.
جان فاستر دالاس در اولین روز کاریاش بهعنوان وزیر امور خارجه (۲۲ ژوئن ۱۹۵۳) برای گروهی از دیپلماتها در ساختمان اصلی وزارت واقع در منطقه فاگی باتم واشنگتن سخنرانی کرد. سالها بود که وزارت امور خارجه به عنوان پناهگاه جاسوسان و جانبداران کمونیسم زیر آتش حملات جمهوریخواهان و محافظهکاران قرار داشت. دالاس در نطق آغازین خود خیلی واضح گفت که رئیس آنهاست؛ اما طرف آنها نیست. او گفت انتظارش از دیپلماتها نه فقط وفاداری، بلکه وفاداری مثبت است و قصد دارد هرکسی را که تعهدش نسبت به مبارزه با کمونیسم کمتر از غیرتش باشد اخراج کند.
وضعیت مشابهی در سراسر دولت فدرال در زمان کابینه دوایت آیزنهاور (اولین رئیس جمهور جمهوریخواه پس از دو دهه) حاکم بود. وزارت امور خارجه مرحله اول از پاکسازیهای ضدکمونیستی بود؛ چراکه مأموران افبیآی شروع به جستجوی پروندههای هزاران کارمند دولت کردند. در آوریل ۱۹۵۳، آیزنهاور با امضاء فرمان اجرایی ۱۰۴۵۰ کارزاری برای تحقیق و تفحص از هزاران تهدید امنیتی در سرتاسر دولت به راه انداخت.
ظرف مدت چهار ماه، ۱۴۵۶ کارمند فدرال بدون هیچ مدرکی دال بر جاسوسی اخراج شدند. پاکسازیهای سیاسی گسترده در اوایل ۱۹۵۰ تا امروز بازتاب داشته است. هفتاد سال پیش، بهانه دستگیری مأموران شوروی راه را برای کارزار بیمارگونهای باز کرد که توسط نظریههای توطئه مطرح شده بودند. این کارزار نه تنها مشاغل بیشماری را نابود کرد، بلکه نتوانست امنیت آمریکا را افزایش دهد.
هدف دیگر؛ به اصطلاح دستهای چین (مجموعه کوچک از افسران سیاست خارجی و دانشگاهی با تجربه بالا در امور چین) بود. زمانی که ملیگرایان طرفدار غرب، در جریان جنگ داخلی چین از کمونیستهایِ تحت رهبری مائو شکست خوردند، دستهای چین توصیه به احتیاط کردند. استدلال آنها این بود که پیروزی مائو اجتناب ناپذیر بوده و سیاست آمریکا باید استفاده از شکاف میان مسکو و مائو باشد. اما متعاقب پیروزی مائو در ۱۹۴۹، دستهای چین متهم به نرمش در برابر کمونیسم و عوامل توطئههای حامی کمونیسم در وزارت امور خارجه شدند.
عاقلانه است که برخی از عواقب پاکسازی قبلی را که به "وحشت سرخ" معروف بود بررسی کنیم. طی اجرای برنامه پاکسازی، حتی یک جاسوس هم کشف نشد. استدلال مدافعان این بود که برنامه موفقیتآمیز بوده؛ چراکه از خائنان بالقوه جلوگیری کرده است. اما این برنامه همچنین درخواست بسیاری از افراد بااستعداد و آیندهدار را برای اشتغال رد کرد، مخصوصاً آنهایی که فعال سیاسی ترقیخواه در دانشگاهها بودند. این فرمان اجرایی تسلیم را ارزشمند ساخت و بهای بیان فردی را افزایش داد.
هزینه این سیاست ضدکمونیستی در دهه ۱۹۵۰ به وضوح بالا بود و نقش اساسی نه تنها در سالهای بعد بلکه دههها بعد بازی کرد. به عنوان مثال، اگر در اوایل این دهه، متخصصان اخراج و مخالفان در سراسر دولت مجازات نشده بودند، خردمندان با سیاستهای کوتهبینانه آمریکا در جنوب شرق آسیا و مداخله در ویتنام مخالفت میکردند. اما سوال اینجاست که آیا ترامپ نیز خطر این کوتهنظری را به جان میخرد؟
سوای از این وقایع تاریخی مشابه، موضوع دیگری نیز گذشته و حال را به یکدیگر متصل میکند. ترس قرمز سرانجام خاتمه یافت. دیوان عالی در ۱۹۵۶ فرمان اجرایی آیزنهاور را محدود کرد. در نیمه دوم این دهه، رأیدهندگان خوشحال از این ثبات محافظاهکارانه که آیزنهاور ساخته بود، دیگر از نامزدهای تندرو و شکارچی مأموران شوروی حمایت نکردند. جوزف مککارتی که چهره سیاسی آمریکا را برای سالها تصاحب کرده بود، در سال ۱۹۵۴ شاهد فروپاشی پایگاه رأی خود بود. در این سال او رویایی نابخردانه و تلویزیونی را با ارتش بر سر یک دندانپزشک متهم به جاسوسی داشت. آیزنهاور علیرغم تلاشهای اولیهاش اکنون قادر بود که نظریهپردازان توطئه تندرو و ضدکمونیستی را بیرون کند.
وسوسهانگیز است که بگوییم همانطور که وحشت سرخ به تدریج فروکش کرد، جستوجوی کنونی برای عناصر «خائن» نیز به پایان خواهد رسید. اما با وجود تمام شباهتها، یک تفاوت مهم وجود دارد: در آن زمان، وفاداری به معنای وفاداری به ایالات متحده بود؛ اما امروز ترامپ وفاداری به خود و دستور کارش را مطالبه میکند.
نویسنده: کِلِی رایزن
0 دیدگاه