پیشرفت‌های اولیه در مذاکرات هسته‌ای میان ایران و آمریکا این تصور را در ذهن برخی ایجاد کرد که ترامپ می‌تواند تحولی اساسی در روابط دو کشور ایجاد کند. صرف ‌نظر از ویژگی‌های شخصی ترامپ، نباید فراموش کرد که او نماینده حزب جمهوری‌خواه در کاخ سفید است. نیروهای ساختاری در حزب جمهوری‌خواه هنوز می‌توانند ترامپ را همان شخصی کنند که ایران پیش از انتخابات 2024 از او انتظار داشت.


در هفته‌های اخیر، بحث‌ پیرامون مذاکرات هسته‎‌ای میان ایران و آمریکا معطوف به راهبرد ترامپ در مذاکرات، گزینه‌های احتمالی طرفین، نیروهای دخیل در فرآیند مذاکرات و مواضع متناقض مقامات آمریکایی در خصوص خواسته‌های آن از ایران بوده است. در این میان نباید تصویر کلان روابط ترامپ با ایران را فراموش کرد. به عبارت دیگر، باید پرسید که ترامپ به عنوان رئیس‌جمهوری جمهوری‌خواه چه راهبردی کلی در قبال ایران دارد؟ دولت او مذاکرات هسته‌ای را در چه چارچوبی می‌بیند؟ گرچه مذاکرات میان عراقچی و ویتکاف می‌تواند سرنوشت روابط دو کشور را درماه‍‌های پیش رو (تا رسیدن به غروب مکانیسم ماشه) رقم بزند، اما برای تحلیل آینده باید دیدگاه کلان دولت ترامپ نیز را بررسی کرد.

تجربه نشان داده است که رویکرد دولت ترامپ در مقابل ایران دو چهره متضاد دارد. چهره نخست، دولت ترامپ به عنوان یک دولت جمهوری‌خواه است که پایگاه قدرتمندی برای نومحافظه‌کاران، اوانجلیکال‌ها و لابی اسرائیل محسوب می‌شود. این دولت جمهوری‌خواه هسته سخت مخالفان ایران در آمریکا را شکل می‌دهد که اجازه نخواهد داد تنش میان دو کشور کاهش یافته یا روابط در برخی ابعاد بهبود یابد. به همین دلیل، تحریم، تهدید و فشار همچنان پابرجا است. چهره دوم، شخص ترامپ و اطرفیان او است که علی‌رغم پذیرش چارچوب جمهوری‌خواهی، به دلایلی (ظهور جمهوری‌خواهی جدید و پرونده مهار چین) در مسئله ایران از جریان اصلی حزب جدا می‌شوند. چهره نخست، اساس رویکرد ترامپ را می‌سازد و چهره دوم، یکسری تعدیلات را ممکن می‌کند.

چهره نخست: ترامپ به عنوان یک جمهوری‌خواه

هر چقدر از قدرت شخصیت ترامپ و سنت‌شکنی‌های او در سیاست خارجه آمریکا سخن بگوییم، باز نمی‌توانیم اثر محدودکننده ساختار سیاسی آمریکا را در نظر نگیریم. در آمریکا، هستۀ سختی از جمهوری‎‌خواهان حضور دارد که در مقایسه با دموکرات‌ها رویکردش در قبال ایران غیرمنعطف است. عجیب نیست توافق نانوشته بایدن با ایران پیش از هفت اکتبر 2023 (که طی آن ایران تنش را با آمریکا افزایش ندهد و آمریکا نیز در ازای آن اجازه دهد ایران به فروش نفت خود ادامه دهد.) با به قدرت‌رسیدن ترامپ تبدیل به تهدیدهای مکرر برای نابودی تأسیسات هسته‌ای ایران شد، به گونه‌ای که حتی در روند مذاکرات نیز این تهدیدها تداوم دارند و ترامپ توافق مطلوب خود را شامل برچیدن برنامه هسته‌ای ایران می‌داند.

این هسته سخت که به هیچ وجه مدارا با ایران را نمی‌پذیرد، فهرستی از گروه‌های مختلف را شامل می‌شود که نخستین‌شان لابی اسرائیل با اثری فراحزبی است. نمی‌توان از این نکته غافل شد که لابی اسرائیل هم در دولت ترامپ (دوره اول و دوره دوم) و هم در کنگره نقش جدی در تعیین سیاست‌ خارجه خاورمیانه‌ای ترامپ بازی کرده است. به عنوان مثال، شلدن ادلسون، میلیارد یهودی و صاحب کازینوی سندز (Sands Casino) که در سال 2016، 82 میلیون دلار به کارزار انتخاباتی ترامپ کمک کرد،[1] از جمله کسانی بود که به گفته برخی منابع جان بولتون را وارد کابینه ترامپ کرد و بعداً در به اصطلاح شورای امنیت ملی سایه به بولتون مشورت می‌داد.[2] ادلسون همچنین نقش پررنگی در شکل‌دهی به سیاست خارجه خاورمیانه‌ای ترامپ (انتقال سفارت آمریکا به بیت‌المقدس و به رسمیت‌شناختن الحاق بلندی‌های جولان به اسرائیل) داشت.

البته شلدن ادلسون تنها لابی‌گر یهودی نبود که به ترامپ کمک کرد. برنی مارکوس، کارآفرین یهودی هم در 2016 و هم در انتخابات اخیر از طریق پروژه دموکراسی متحد (UDP)، ذیل لابی آیپک به ترامپ کمک مالی قابل توجهی کرد. پائول سینگر دیگر لابی‌گری بود که در انتخابات 2024 کارزار ترامپ را تأمین مالی می‌کرد.[3] علاوه بر این، در انتخابات اخیر مریام ادلسون، همسر شلدن ادلسون کمک 100 میلیون دلاری به ترامپ کرد که نشان می‌دهد ترامپ و لابی اسرائیل پیوند محکمی با یکدیگر دارند.[4] همچنین سلطه لابی بر کنگره، احتمال ایجاد اقدامی دو حزبی برای تصویب هرگونه معاهده دولت آمریکا با ایران را بسیار بعید می‌کند، اگر نگوییم ناممکن است.[5]

با این حال، فقط بحث لابی اسرائیل مطرح نیست. نومحافظه‌کاران و اوانجلیکال‌ها، که از دوران ریگان به جریان اصلی حزب جمهوری‌خواه تبدیل شده‌اند، نسبت به جمهوری اسلامی رویکردی ایدئولوژیک و هویتی دارند؛ رویکردی که مانع از هرگونه انعطاف‌پذیری می‌شود. در این نگاه، ایران یک نظام اقتدارگرا است که نمی‌خواهد هژمونی لیبرالیسم را بپذیرد و بنابراین شر است. افزون بر این، از منظر اوانجلیکال‌ها، ایران تهدیدی برای دولت یهود (که زمینه‌ساز بازگشت مسیح است) در خاورمیانه محسوب می‌شود. این دو گروه در دولت اول، پیشرانی برای بسیاری از تصمیمات ضد ایرانی ترامپ بودند. به عنوان مثال، پس از خروج افرادی نظیر مک‌مستر (نخستین مشاور امنیت ملی ترامپ) و تیلرسون (نخستین وزیر امور خارجه ترامپ) و جایگزینی آن‌ها با دو چهره تندروتر و نومحافظه‌کار یعنی جان بولتون و مایک پمپئو بود که ترامپ تصمیم خود را برای خروج از برجام نهایی کرد. بولتون حتی سال بعد، تلاش کرد ترامپ را برای انجام یک حمله هوایی به داخل خاک ایران قانع کند. نومحافظه‌کاران همیشه نقش پررنگی در اتخاذ سیاست‌های تند جمهوری‌خواهان علیه ایران ایفا کرده‌اند. هم‌اکنون نیز این قشر از جمهوری‌خواهان تلاش می‌کنند مذاکرات هسته‌ای کنونی را به سمت یک معامله جامع یا مذاکره بر سر نابودی برنامه هسته‌ای ایران بکشانند.

هدف چهره جمهوری‌خواهانه راهبرد ترامپ، بستن پرونده ایران با استفاده از فشار حداکثری تحریمی، تهدید یا حتی اقدام نظامی برای گرفتن تمام ابزارهای قدرت ایران و در انتها براندازی است. در این نگاه، اهمیتی ندارد که چین و روسیه به عنوان دو کشور که هژمونی آمریکا را نشانه گرفته‌اند چقدر اولویت دارند؛ در هر صورت آمریکا باید با تمام قدرت با ایران مواجه شود. به عبارت دیگر، ما در این چهره، رویکردی متصلب، به دور از مدارا و انعطاف‌پذیری را مشاهده می‌کنیم که متأثر از رویکردهای ایدئولوژیک است. این عوامل به طور ثابت در هر دولت جمهوری‌خواه وجود دارند و اجتناب‌ناپذیر هستند؛ اما در دولت ترامپ به دلایلی این عوامل میان بالقوه یا بالفعل‌بودن در نوسان هستند و شدت و ضعف می‌یابند.

چهره دوم: ایران اهمیت دارد؛ اما نه آن میزان که اغراق می‌شود

دو عامل، رویکرد اساسی جمهوری‌خواهان در دولت جدید ترامپ را به چالش کشیده است (کاملاً حذف نکرده است): رویکرد شخصی ترامپ و ورود گروه جدیدی از جمهوری‌خواهان که به ایران و جهان به نحو دیگری نگاه می‌کنند. نخست، باید دانست که علی‌رغم فشارهای شدیدی که ترامپ در دوره نخست بر ایران وارد کرد یا اینکه در دوره دوم ایران تهدید به بمباران شد؛ ترامپ با دیک چنی، مایک پنس، بولتون یا سایر جمهوری‌خواهان تفاوت اساسی دارد و آن این است که او جهان را در چارچوب تقابل خیر و شر نمی‌بیند و اهمیتی نمی‌دهد وظیفه آمریکا در جهان، گسترش به اصطلاح خیر (لیبرال دموکراسی) باشد. او به امنیت اسرائیل متعهد است؛ اما نه همچون اوانجلیکال‌ها که حمایت از اسرائیل را در بستر الهیات آخرالزمانی می‌بینند. نمونه‌ای از این موضوع را در رفتارهای دولت دوم ترامپ در قبال اسرائیل می‌بینیم، همچون حفظ تعرفه‌ها بر اسرائیل،[6] تنش‌های اخیر میان شخص ترامپ با نتانیاهو بر سر مسئله ایران[7] و... با توجه به این نکات، ترامپ در شرایط مقتضی این ظرفیت را دارد که از سنت جمهوری‌خواهی تا حدی روی‌گرداند. مذاکرات کنونی بر سر یک توافق صرفاً هسته‌ای دلیلی بر این مدعا است.

دوم، از زمان قدرت‌گیری ترامپ در 2016 این فرصت برای گروهی از جمهوری‌خواهان فراهم شده است تا حضور خود را در حزب برجسته کنند که در دولت دوم ترامپ پررنگ‌تر شده است. این گروه ترکیبی از کسانی است که به دلایل نوانزواگرایانه یا بخاطر اولویت‌قراردادن تهدید چین برای جایگاه هژمونیک آمریکا، مسئله‌ ایران را فاقد اهمیت کافی می‌دانند. به همین دلیل از نظر آن‌ها لزومی ندارد آمریکا تمام تمرکز خود را برای نابودی ایران بگذارد. از آنجا که ایران در موقعیتی نیست که بتواند هژمون منطقه شود، اینکه دو کشور بتوانند به توافقی برسند تا ایران نتواند سلاح هسته‌ای بسازد کافی است. در کنار این کار، تشکیل ائتلافی منطقه‌ای برای مهار ایران می‌تواند نگرانی‌های منطقه‌ای آمریکا را کاهش دهد. همچنین دیگر دلیلی وجود ندارد که آمریکا به عنوان کشوری که تقابلی هژمونیک را در آسیا_اقیانوسیه پیش رو دارد، حضور نظامی خود را در جنوب غرب آسیا حفظ کند. جی دی ونس، البریج کولبی جزو این دسته محسوب می‌شوند.

وجود چنین عوامل تعدیل‌کننده‌ای باعث می‌شود ایران بتواند با یک دولت جمهوری‌خواه در مقاطع زمانی کوتاهی وارد روند تنش‌زدایی شود، اما عوامل بنیادینی که سنت جمهوری‌خواهی آن‌ها را شکل داده است؛ اجازه نمی‌دهد تحولی اساسی در روابط دو کشور ایجاد شود. تا زمانی که هسته سخت قدرتمندی علیه ایران در یک کشور وجود داشته باشد، نمی‌توان انتظار تغییر مثبت روابط با آن کشور را داشت؛ بلکه حتی در زمان تنش‌زدایی موقت باید منتظر بدتر شدن روابط بود.

سردرگمی

به نظر می‌رسد راهبرد ترامپ در قبال ایران الگویی ساده و مشخص داشته باشد که متشکل از دو وجه است؛ وجهی بنیادین و سرسخت که ریشه در سنت جمهوری‌خواهی دارد و وجه جدید که تا حدی آن عامل بنیادین را تا حدی به تعادل می‌رساند. با این حال ترکیبی از این دو وجه، سیاست خارجه ترامپ در قبال ایران را مشوش‌ و پیش‌بینی‌ناپذیر‌ می‌کند. اگر ترامپ در حزب دموکرات ظهور می‌کرد شاید این امر صحیح نمی‌بود؛ اما حضور جریانی منعطف در قبال ایران در حزبی که تندروترین آمریکایی‌های مخالف ایران را درونش دارد، وضعیت متناقضی را خلق می‌کند که بر ابهامات می‌افزاید و چرخش ناگهانی ترامپ نسبت به ایران را ممکن می‌کند.

با نگاهی به تحولات هفته‌های اخیر می‌توان این وضعیت پیچیده و آشفته را دریافت. اظهارات متناقض ویتکاف نمونه بارزی از این وضعیت است. مشخص نیست خواسته نهایی آمریکا هسته‌ای یا غیرهسته‌ای است و اگر هسته‌ای است، تنها بحث در مورد راستی‌آزمایی خواهد بود یا خیر؟ افزون بر این، صداهای میانه‌رو در دولت ترامپ ناپایدار هستند. با وجود اینکه اکنون پرونده ایران در دست گروهی است که چهره دوم دولت ترامپ را تقویت کرده‌اند؛ اما هرگونه نشانه‌ای از شکست باعث می‌شود تنظیمات دولت کنونی به حال پیشین خود بازگردد. نومحافظه‌کاران و اوانجلیکال‌ها دیگر قدرت گذشته را دولت ترامپ ندارند؛ اما بی‌اثر نیستند. روح این دو گروه را می‌توان در میان تندروهای کابینه ترامپ (روبیو و هگزت) یافت که مترصد فرصتی هستند تا فرمان سیاست خارجی آمریکا را دوباره بچرخانند.

ممکن است آشفتگی آن هنگام افزایش یابد که مذاکرات کنونی آمریکا با ایران به وسیله یک توافق جدید مشابه برجام به نتیجه برسد. در آن هنگام، جمهوری‌خواهان با تناقضی بزرگ روبرو خواهند شد. یا باید با ترامپ همراه شوند و اقدامی را تأیید کنند که پیش از آن بخاطرش اوباما را مورد حمله قرار داده بودند یا علیه یک رئیس‌جمهور جمهوری‌خواه بشورند. ترامپ نیز در دوره نخست خود با تناقضی مشابه مواجه بود. در حالی که در 2018 با حمایت و استدلال نومحافظه‌کاران (رسیدن به یک توافق جامع با ایران) از برجام خارج شد، اما برخلاف نظر آن‌ها، معامله جامع را پیگیری نکرد و دوباره درخواست مذاکره هسته‌ای کرد. چنین رفتاری حتی خود بولتون را نیز سردرگم کرد؛ چراکه گویی ترامپ در حال تکرار کاری است که در گذشته از آن انتقاد کرده بود.[8]

نتیجه‌گیری

نگاه به سیاست خارجه ترامپ در قبال ایران به مثابه یک رویکرد دو وجهی باعث می‌شود بتوانیم دید جامع‌تری به این رئیس‌جمهور داشته باشیم. آغاز مذاکرات هسته‌ای میان دو کشور و موفقیت‌های اولیه این تصور را در ذهن برخی ایجاد کرده است که ترامپ می‌تواند تحولی اساسی در روابط دو کشور ایجاد کند، سفارت‌خانه‌ها بازگشایی شود و روابط اقتصادی عمیقی میان ایران و آمریکا شکل بگیرد. صرف ‌نظر از ویژگی‌های شخصی ترامپ، نباید فراموش کرد که او نماینده حزب جمهوری‌خواه در کاخ سفید است. نیروهای ساختاری در حزب جمهوری‌خواه هنوز می‌توانند ترامپ را همان شخصی کنند که ایران پیش از انتخابات 2024 از او انتظار داشت. بنابراین، هنوز چیزی تغییر اساسی نکرده است.

در رویکردی که ناخواسته دو وجهی شده است، ترامپ می‌داند از ایران چه نمی‌خواهد، اما دقیقاً نمی‌داند که چه باید بخواهد. او آشکارا با نومحافظه‌کاران و اوانجلیکال‌ها فاصله دارد و دولت دوم او مؤید این نکته است. با این وجود، ذهن عاری از خواسته‌های مشخص باعث می‌شود سایرین تا حدی تعیین کنند که ترامپ چه مسیری را در پیش بگیرد؛ به دلیل اهمیت پرونده چین (یا بی‌اهمیتی گسترش لیبرال دموکراسی)، پرونده ایران را کنار بگذارد یا کج‌دارومریز با جمهوری‌خواهان سنتی همراه شود تا ایران را مهار کند.

منابع

[1]- https://www.theguardian.com/us-news/2018/jun/08/sheldon-adelson-trump-middle-east-policy

[2]- https://www.nytimes.com/2018/05/21/us/politics/advising-bolton-a-shadow-nsc-of-cronies.html

[3]- https://www.theguardian.com/world/2024/apr/22/aipac-pro-israel-lobby-group-us-elections

[4]- https://www.timesofisrael.com/miriam-adelson-gives-100-million-to-trump-campaign-making-good-on-reported-pledge/

[5]- https://t.me/InstituteTehran/29485

[6]- https://www.timesofisrael.com/stressing-billions-in-aid-trump-refuses-to-commit-to-removing-tariffs-on-israel/

[7]- https://www.washingtonpost.com/politics/2025/05/03/waltz-trump-israel/

[8]- Bolton, John. The room where it happened: A White House memoir. Simon and Schuster, 2024.


عرفان علمشاهی


0 دیدگاه

logo

ارسال دیدگاه