باید بپذیریم دوران طلایی چندجانبهگرایی برای همیشه به پایان رسیده است چرا که نه چین، نه آمریکا و نه حتی اروپا مایل به تداوم چندجانبهگرایی نیست. با این حال، حتی یک نظام چندجانبه ناقص و ناکارآمد نیز ارزش حفظ شدن دارد.
نظام چندجانبهای که در پایان جنگ جهانی دوم، با تأسیس سازمان ملل متحد و دیگر نهادها پایهگذاری شد، اکنون در برابر چشمان ما در حال فروپاشی است. این وضعیت نیازمند بحثی جدی دربارهی دلایل این فروپاشی، امکان نجات آن، و جایگزینهای احتمالیاش در صورت نجاتناپذیری است. دبیرکل سازمان ملل، آنتونیو گوترش اذعان کرده است که مردم به چندجانبهگرایی بیاعتماد شدهاند. عینیترین مصداق از زوال این سیستم را میتوان در سیاست تعرفهای دولت ترامپ مشاهده کرد.
در واقع، دوران تکقطبی ایالات متحده پس از فروپاشی شوروی تا دو دهه بعد از آن، احتمالاً اوج چندجانبهگرایی را رقم زد. واشنگتن همواره نگهبان بینقصی برای این سیستم نبود؛ در تمامی قالبهای همکاری بینالمللی مشارکت نکرد، گاه از قدرت خود در خاورمیانه و دیگر مناطق سوءاستفاده کرد و سیاستهایش بیشتر بر منافع ملی استوار بود تا نوعدوستی. با این حال، ایالات متحده در آن دوران تسهیلگر بیسابقهای برای همکاریهای چندجانبه بود، در شرایطی که هم در سطح جهانی و هم در داخل این کشور، از نظام چندجانبه حمایت گستردهای وجود داشت.
نقش سه عامل کلیدی در طلایی شدن این عصر از چندجانبهگرایی
نخست و مهمتر از همه، ایالات متحده آنقدر قدرت داشت که میتوانست به منافع مطلق برای کل سیستم جهانی بیندیشد. شاید متناقض به نظر برسد، اما تکقطبیگری و نه چندقطبیگری بهترین بستر برای همکاری چندجانبه است. در وضعیت آنارشی بینالمللی حضور دو یا چند قدرت بزرگ باعث میشود هر یک نگران آن باشد که دیگری سود نسبی بیشتری از همکاری ببرد و موقعیت خود را تقویت کند. در نتیجه، قدرتهای بزرگ، همبستگی را تهدیدی بالقوه میدانند و بستر همکاری در ساختار چندقطبی ضعیفتر میشود.
دومین عامل دوران طلایی چندجانبهگرایی، ماهیت ایالات متحده بهعنوان یک «لویاتان لیبرال» بود. ایالات متحده مدافع دموکراسی، اقتصاد بازار و تجارت آزاد بود. این کشور گرچه بارها در کشورهای دیگر مداخله کرد و حتی رژیمهای سیاسی را تغییر داد، اما هرگز به دنبال فتح سرزمینی نبود. این در حالی است که یک لویاتان منزوی، اقتدارگرا یا ملیگرای افراطی ممکن بود باری بسیار سنگینتر بر دوش همکاریهای بینالمللی و چندجانبهگرایی باشد.
سومین عامل، خاستگاه ساختار قدرت تکقطبی ایالات متحده بود که به تقویت باور به راهحلهای چندجانبه کمک کرد. در دوران جنگ سرد، کاملاً مشخص بود که بلوک غرب تحت رهبری آمریکا رشد اقتصادی بیشتر و سطح زندگی بالاتری نسبت به بلوک شوروی داشت. بنابراین، زمانی که آمریکا در این رقابت پیروز شد، هم در داخل کشور و هم در سطح جهانی تمایل زیادی برای ادغام کشورهای بیشتر در نظام موفق و کارآمد پس از جنگ جهانی دوم بهوجود آمد. حتی چین نیز علاقهمند به پیوستن به این سیستم بود.
شرایط متفاوت هر سه شرط ذکر شده در وضعیت کنونی
در سطح بنیادیتر، ساختار قدرت جهانی تغییر کرده است. ساختار قدرت جهانی از تکقطبی به دوقطبی (میان آمریکا و چین) تغییر یافته و تمرکز این دو قدرت بر منافع نسبی، موجب کاهش همکاریهای چندجانبه شده است. آمریکا رویکردش را از تعامل اقتصادی به سیاستهای محدودکننده علیه چین تغییر داده و در قبال جنگ اوکراین و تعهدات ناتو رفتاری مبهم دارد. چین از روسیه حمایت میکند تا جایگاهش در برابر آمریکا تقویت شود و هند نیز برای حفظ تعادل، روابط خود با روسیه را حفظ کرده است.
افزون بر این، در گذار کنونی دولت آمریکا از تکقطبی به دوقطبی، ذهنیتی کمتر مساعد پیرامون این ساختار ایجاد شده است. دولت ترامپ باور دارد که نظام چندجانبه علیه منافع ایالات متحده عمل میکند و این گرایش در بین کشورهای اروپایی نیز در حال گسترش است؛ برگزیت یکی از نمودهای برجسته این روند است. علاوه بر این، ملیگرایی در ایالات متحده، اروپا، چین، هند و روسیه در حال افزایش است. رژیمهای ملیگرا معمولاً نسبت به مداخلهی نهادهای جهانی در امور داخلی خود، نگرانی و حساسیتی بیشتر از دولتهای دموکراتیک دارند.
باید بپذیریم دوران طلایی چندجانبهگرایی برای همیشه به پایان رسیده است چرا که نه چین، نه آمریکا و نه حتی اروپا مایل به تداوم چندجانبهگرایی نیست. با این حال، حتی یک نظام چندجانبه ناقص و ناکارآمد نیز ارزش حفظ شدن دارد زیرا جایگزین آن بسیار بدتر خواهد بود. نظام چندجانبه آینده به احتمال زیاد، سیستمی پراکندهتر خواهد بود؛ جایی که گروههای کوچکتری از کشورهایی با ذهنیت و منافع مشترک برای حل مسائل مشخص با هم همکاری خواهند کرد.
منبع: فارین پالیسی
نویسنده: جو اینگه بکفولد
0 دیدگاه