ملی‌گرایی به عنوان یک ایدئولوژی و نیروی سیاسی، جهان مدرن را شکل داده است. مارتین دلانی، فعال ضد برده‌داری آمریکایی، اشاره کرد که حقوق هیچ مردمی بدون تشکیل یک ملت مورد احترام قرار نمی‌گیرد. او از مهاجرت سیاه‌پوستان به آفریقا حمایت کرد تا آن‌ها نیز بتوانند پروژه ملی‌گرایی خود را پیش ببرند. ملی‌گرایی به تدریج به اصلی‌ترین شکل سیاسی برای مطالبه حقوق تبدیل شد، اگرچه تضمینی برای احترام به حقوق فردی نبود. امپریالیست‌های اروپایی با انکار ملیت جوامع تحت سلطه، استعمار را توجیه می‌کردند. جان استوارت میل، فیلسوف بریتانیایی، استدلال می‌کرد که ملت‌های متمدن وظیفه‌ای نسبت به استقلال جوامعی که ملیت برای آن‌ها "شر قطعی" است، ندارند.

ملی‌گرایی: قدرت و چالش‌ها

ملی‌گرایی دولت‌های ملی را در سراسر جهان گسترش داد؛ دموکراسی را ممکن ساخت؛ سلسله مراتب اجتماعی را از بین برد؛ افراد را به شهروندان تبدیل کرد؛ فرهنگ، زبان و هویت را شکل داد و حتی به عنوان رقیبی برای دین عمل کرد. پس از جنگ سرد، جهانی‌سازی و فناوری‌های جدید نوید کاهش اهمیت ملت‌ها را دادند. اما بحران مالی ۲۰۰۸ و ظهور رهبران ملی‌گرا مانند ترامپ و نارندرا مودی نشان داد که ملی‌گرایی همچنان قدرتمند است.

ملی‌گرایی شهروندان را توانمند می‌کند و در مسائلی مانند مهاجرت، کنترل مرزها و جنگ‌ها تأثیرگذار است. حتی تلاش‌ها برای مقابله با تغییرات آب‌وهوایی تحت تأثیر ملی‌گرایی قرار گرفته‌اند. فریدریش لیست، نظریه‌پرداز ملی‌گرایی اقتصادی، معتقد بود ملت‌ها بین فرد و بشریت قرار دارند، اما امروزه به نظر می‌رسد هم فرد و هم بشریت تحت سلطه ملت‌ها هستند.

ملی‌گرایی در جهان امروز

اریک استورم در کتاب خود نشان می‌دهد که ملی‌گرایی تقریباً در هر نقطه‌ای از جهان اجتناب‌ناپذیر شده و استدلال می‌کند که ملت‌ها ذاتی نیستند، بلکه ساختارهایی اجتماعی هستند که تحت تأثیر عوامل فردی، نیروهای اجتماعی، شرایط سیاسی و انتخاب‌های سیاستی شکل می‌گیرند. هویت‌هایی مانند یونانی یا ترک طبیعی نیستند، بلکه ساخته‌شده‌اند.

از نظر استورم، قدرت ملی‌گرایی در همه‌جایی بودن آن نهفته است. تقریباً هیچ فعالیت فرهنگی وجود ندارد که به نوعی بر اساس خطوط ملی سازمان‌دهی نشده باشد: هنر، ادبیات، موسیقی، آشپزی، پوشش، استانداردسازی زبان‌ها و مدیریت موزه‌ها همگی تحت تأثیر ملی‌گرایی هستند. ملی‌گرایی چنان در زندگی روزمره نفوذ کرده که رهبرانی مانند مودی و ترامپ به راحتی می‌توانند از آن بهره‌برداری کنند.

ریشه‌های تاریخی ملی‌گرایی

استورم ریشه‌های ملی‌گرایی را در انقلاب‌های آتلانتیک قرن هجدهم می‌داند. ایده‌های انقلاب فرانسه و تأکید آن بر حاکمیت مردمی به سرعت گسترش یافت. جنگ‌های ناپلئونی نیز با الهام‌بخشی به ساخت دولت‌ها و نوشتن قانون‌اساسی، به رشد ملی‌گرایی کمک کرد. مقاومت در برابر سلطه خارجی نیز نقش مهمی در شکل‌گیری هویت‌های ملی، مانند لهستان یا کشورهای مستعمره، داشت.

از سال ۱۸۱۵ به بعد، ملی‌گرایی رمانتیک که ملت را به عنوان یک وطن فرهنگی تصور می‌کرد، در مناطق آلمانی‌زبان اروپا ریشه دواند. در قرن نوزدهم، ملی‌گرایی فرهنگی در اروپای مرکزی جذابیت زیادی داشت، جایی که نهادهای سیاسی کمتر توسعه یافته بودند و نمی‌توانستند کانون هویت ملی باشند. استورم این ایده قدیمی را به چالش می‌کشد که ملی‌گرایی نیاز به یک طبقه متوسط تجاری دارد. در واقع، در کشورهایی مانند آلمان و ژاپن، ملی‌گرایی اغلب توسط نخبگان اشرافی یا اقتدارگرا پیش برده شد.

ملی‌گرایی در عصر جهانی‌سازی

استورم روایت متعارف را دنبال می‌کند که بحران ژئوپلیتیک جنگ جهانی اول و سپس استعمارزدایی، سیستم دولت‌ملت‌ها را در سراسر جهان تثبیت کرد. اگرچه به نظر می‌رسد تغییرات نئولیبرالی دهه ۱۹۷۰ و افزایش تجارت، جریان‌های مالی جهانی و مهاجرت، ملی‌گرایی را تضعیف کرد اما استورم استدلال می‌کند که حتی در این دوره، کشورها از فناوری‌های جهانی‌سازی برای انتشار فرهنگ ملی خود استفاده می‌کردند، نه برای از بین بردن آن.

در روایت استورم، دولت‌ملت قابل شبیه‌سازی است، اما کشورها محتوای یکسانی از ملت ندارد. ملی‌گرایی در کشورهایی مختلف به شکل‌های بسیار متفاوتی ظاهر می‌شود. به عنوان مثال، ملی‌گرایی روسیه تحت رهبری پوتین محصول شکاف بین تصور کشور از خود و قدرت واقعی آن است، در حالی که ملی‌گرایی آمریکایی پس از جنگ سرد با اعتماد به نفس و امید به جهان نگاه می‌کرد. این تفاوت‌ها برای درک نحوه تصور کشورها از گذشته، پروژه‌های فرهنگی آنها و رفتارشان در عرصه ژئوپلیتیک اهمیت دارد.

نویسنده: پراتاپ بانو مهتا

منبع: فارن افرز


author

اندیشکده تهران


0 دیدگاه

logo

ارسال دیدگاه