سند راهبرد امنیت ملی 2025، سیاست خارجی آمریکا به راهبرد موازنه فراساحلی نزدیک کرده است. راهبردی که در چارچوب آن آمریکا باید هژمونی خود را در نیمکره غربی حفظ کرده و مانع از تسلط چین بر شرق آسیا شود. با این حال، با توجه به واقعیت‌های کنونی تحقق اهداف درج‌شده در سند دشوار و حداقل در کوتاه‌مدت ناممکن است.


هنگامی که دونالد ترامپ در سال 2016 به قدرت رسید، این ایده در واشنگتن پررنگ‌ شد که در دوره بازگشت رقابت قدرت‌های بزرگ آمریکا باید از تعهدات و حضور نظامی خود در دیگر مناطق جهان بکاهد، از سیاست‌های مداخله‌جویانه با هدف تقویت لیبرال‌دموکراسی دست بکشد و بر روی مهار چین در شرق آسیا تمرکز کند. اسناد راهبرد امنیت ملی آمریکا در سال‌های 2017 و 2022 تلاشی برای تحقق این راهبرد بودند؛ اما همچنان عناصری از دوره پساجنگ سرد در آن یافت می‌شد. سند راهبرد امنیت ملی 2025 از این جهت گسست کاملی را با اسناد پیشین ایجاد کرد؛ هرچند میزان تحقق اهداف سند در ابهام قرار دارد.

براساس سند مذکور، سیاست خارجی آمریکا چهار مسیر اصلی را طی می‌کند: 1. احیای دکترین مونرو و جلوگیری از نفوذ چین در نیمکره غربی 2. تقویت ائتلاف‌ها در شرق و جنوب شرق آسیا برای مهار چین 3. رسیدن به ثبات راهبردی با روسیه 4. تقلیل اهداف آمریکا در جنوب غرب آسیا به جلوگیری از تسلط دشمنان بر منابع نفت و گاز. معنای اعلام رسمی چنین اهدافی این است که سیاست خارجی آمریکا به راهبرد موازنه فراساحلی نزدیک می‌شود؛ راهبردی که آمریکا در چارچوب آن باید هژمونی خود را در نیمکره غربی حفظ کرده و اجازه ندهد در مناطق دیگر هژمون جدیدی ظهور کند (چین در شرق آسیا). با این‌حال، با توجه به واقعیت‌های کنونی تحقق اهداف درج‌شده در سند دشوار و حداقل در کوتاه‌مدت ناممکن است.

 

کیسینجر معکوس؛ عبارتی پنهان در سند 2025

پس از دو سند راهبرد امنیت ملی 2017 و 2022 که ادبیات تندی در برابر روسیه داشتند، سند 2025 نه‌تنها این ادبیات را کنار گذاشت؛ بلکه در چرخشی 180درجه‌ای روسیه را تهدیدی صرفاً برای اروپا عنوان کرد که آمریکا به‌وسیله دیپلماسی می‌تواند آن را مدیریت کند. همچنین هدف آمریکا رسیدن به ثبات راهبردی با روسیه عنوان شد. البته چنین موضعی غافلگیرکننده نیست. ترامپ از همان ابتدای دوره دوم ریاست جمهوری خود راهبرد همگرایی با روسیه را برگزید که به باور تحلیل‌گران با هدف دورکردن روسیه از چین اتخاذ شده و اقتباسی معکوس از راهبرد کیسینجر است که در دهه 1970 آمریکا را به چین نزدیک کرد تا از شوروی فاصله بگیرد. ترامپ خود یک بار عنوان کرد که آمریکا روسیه و هند را به چین «باخته است.»

اقدامات ترامپ نشان از راهبرد کیسینجر معکوس و رسیدن به صلح در اوکراین دارد؛ اما نتایج به‌دست‌آمده حاکی از شکست در هر دو مورد هستند؛ چراکه پیشنهادهای ترامپ برای راضی‌کردن طرفین منازعه کافی نیستند. اروپا به ترامپ فشار می‌آورند تا پشتیبانی نظامی خود را از اوکراین قطع نکند، زلنسکی همچنان در برابر واگذاری سرزمین مقاومت می‌کند و به نظر می‌رسد طرح‌های ارائه‌شده ترامپ هنوز کاملاً برای پوتین راضی‌کننده نیستند. علاوه بر این، تمامی تلاش‌ها به صلح در اوکراین محدود می‌شوند و مشخص نیست چگونه ترامپ می‌خواهد با وجود دشمنان زیاد روسیه در داخل آمریکا، پوتین را قانع به یک هم‌گرایی بلندمدت کند؟ چگونه می‌خواهد در عین حال که متعهد به پیمان ناتو باقی مانده است روسیه را تهدیدی اروپایی جلوه دهد؟ چگونه آمریکا را از درگیری‌های احتمالی آینده در اروپا جدا کند؟ به عبارت دیگر، آمریکای ترامپ هنوز نتوانسته وسیله‌ای واقع‌گرایانه و مؤثر برای اهداف خود در سند بسازد.

 

نشانه‌هایی از ایدئولوژی

ویژگی آشکار سند، جدایی کامل آن از ایدئولوژی اشاعه لیبرال‌دموکراسی در سیاست خارجی است. با این حال، اشاره‌هایی تلویحی را در حمایت از جریان‌های راست افراطی اروپا می‌توان مشاهده کرد. همچون ونس در اجلاس مونیخ که کشورهای اروپایی را متهم به سرکوب جریان‌های سیاسی مخالف –یا همان راست افراطی و ملی‌گرا- کرد، سند نیز مسئله اصلی این قاره را «اقداماتی از سوی اتحادیه اروپا و سایر نهادهای فراملی» جهت «سانسور آزادی بیان و سرکوب مخالفان سیاسی» و همچنین «سیاست‌های مهاجرتی که در حال دگرگون‌کردن قاره و ایجاد تنش هستند» می‌داند. این حمایت ایدئولوژیک از راست افراطی ریشه در تغییر نگاه آمریکای ترامپ به اروپا دارد، بازیگری که دیگر متحدی کلیدی‌ای نیست و لزومی ندارد از آن به‌عنوان یک کلیت واحد فراملی دفاع کرد. تداوم این سیاست نیز در هاله‌ای از ابهام است؛ چراکه دموکرات‌ها و حتی قشری از جمهوری‌خواهان نیز با آن هستند.

 

دشمنانی که ظاهراً دیگر اهمیت ندارند

برای اولین بار از زمان انتشار نخستین سند امنیت ملی در سال 1987، ایران و کره شمالی جایگاهی مهمی در سند نداشتند. در این سند تنها سه بار به ایران اشاره می‌شود: یک بار ادعایی درباره میانجی‌گری ترامپ در مذاکرات صلح میان ایران و اسرائیل و دو مرتبه دیگر، درباره تضعیف ایران پس از حملات اسرائیل و عملیات چکش نیمه‌شب علیه برنامه هسته‌ای ایران. این کم‌توجهی به ایران با سیاست اعمالی آمریکا مطابقت چندانی ندارد. آمریکا به هیچ یک از خواسته های پیش از جنگ خود در قبال ایران نرسیده است؛ ایران از مواضع هسته‌ای عقب‌نشینی نکرده، در حال بازسازی و توسعه مجدد برنامه هسته‌ای و موشکی است و ترمیم حزب‌الله لبنان را پیگیری می‌کند. در مقابل نیز اسرائیل همچنان به دنبال حمله مجدد به حزب‌الله است و آمریکا نیز در ماه‌های اخیر فشار سنگینی را بر دولت لبنان برای خلع سلاح حزب‌الله وارده کرده است. همچنین آمریکا در تلاش بوده تا را در عراق منحل کند. این بدان معنا است که سند 2025 همچون شخص ترامپ می‌کوشد مسائل مورد مناقشه با ایران را پایان‌یافته جلوه دهد. حال آنکه چنین نیست و اگر طرفین بخواهند بر سیاست‌های خود پافشاری کنند، باید منتظر درگیری جدید میان ایران، آمریکا و اسرائیل بود.

سکوت مطلق سند در مورد تسلیحات هسته‌ای و تهدید کره شمالی نیز قابل توجه است. ترامپ در دوره نخست خود به‌شدت پیگیر مذاکرات با کیم جونگ اون بود و نگرانی او نسبت به این کشور خود را در سند راهبرد امنیت ملی 2017 نشان داد، سندی که در آن 17 بار از کره شمالی نام برده شد. اما در دوره دوم، ترامپ تاکنون اقدامات اندکی برای دیپلماسی با کره جهت خلع سلاح هسته‌ای و کاهش تنش برداشته است که نشان می‌دهد اهمیت پرونده این کشور در سیاست خارجی آمریکا تا چه اندازه کاهش یافته است.

سکوت سند قطعاً نگرانی ژاپن و کره جنوبی را افزایش می‌دهد، به اضافه این نکته که در سند، آمریکا این دو کشور را ملزم به افزایش هزینه‌های دفاعی خود کرده است. می‌توان سکوت متن را این‌گونه تحلیل کرد که آمریکا از خلع سلاح هسته‌ای کره ناامید است و نمی‌خواهد انرژی خود را صرف آن کند، چه اینکه در این منطقه تهدید جدی‌تری به‌عنوان چین وجود دارد. باید دید آمریکا با عقب‌نشینی از پرونده کره شمالی، چگونه نگرانی‌های امنیتی ژاپن و کره شمالی را برطرف خواهد کرد. آیا به متحدان شرق آسیایی خود اجازه ساخت سلاح هسته‌ای را خواهد داد؟

 

اسرائیل و تداوم مأموریت آمریکا در خاورمیانه

بر اساس متن سند 2025، اکنون آمریکا خود تبدیل به صادرکننده نفت شده، رقابت‌های قدرت بزرگ همچون جنگ سرد در منطقه وجود ندارد و آمریکا مهم‌ترین بازیگر در این منطقه است. به این دلایل، سند همچون گذشته خاورمیانه را محوریت سیاست خارجی آمریکا نمی‌داند. افزون بر این، تأکید بر اهمیت شرکای منطقه‌ای (اعراب و اسرائیل) در حفظ ثبات به نفع آمریکا و انتقال هزینه‌های آن به شرکای مذکور نشان می‌دهد آمریکا هدف عقب‌نشینی از خاورمیانه و احاله مسئولیت به ائتلاف اعراب و اسرائیل را دارد.

در کنار این موضوع، سند 2025 به نوعی بازگشت به دکترین کارتر است که در چارچوب آمریکا تنها نباید اجازه می‌داد شوروی بر منابع نفت و گاز جهان، مخصوصاً در خاورمیانه تسلط یابد. اکنون نیز به دلیل وابستگی تورم آمریکا به قیمت جهانی نفت، سند مذکور صراحتاً اعلام می‌کند که هدف اصلی آمریکا این است که اجازه ندهد دولت‌های متخاصم کنترل منابع نفت و گاز این منطقه را به دست گیرند.

با این وجود، آمریکا برای حداقل‌کردن نقش خود در خاورمیانه سه چالش بزرگ دارد: 1. خاتمه‌نیافتن مسائل مورد مناقشه با ایران 2. تلاش اسرائیل و لابی اسرائیل برای درگیر نگه‌داشتن آمریکا در منطقه که به معنای احتمال جنگ مستقیم با ایران است 3. سرریز رقابت هژمونیک چین وآمریکا به خاورمیانه. در این صورت آمریکا ناچار خواهد بود فراتر از بحث تسلط بر منابع نفت و گاز در خاورمیانه دخالت کند، نه اینکه دخالت خود را کاهش دهد.

 

مهار چین در نیمکره غربی و شرق آسیا

مطابق سند، آمریکا دکترین مونرو را در نیمکره غربی احیا می‌کند تا با همراهی دولت‌های همسو –که همان دولت‌های راست‌گرا هستند- قدرت‌های «خارج از نیمکره» -یا همان چین- نتوانند نفوذ خود را در منطقه گسترش دهند. همچنین هدف دیگری که در سند ذکر شده این است که آمریکا باید خود را یک شریک تجاری مطمئن برای کشورهای منطقه نشان دهد. این گزاره‌ زمانی معنا پیدا می‌کند که بدانیم چین اکنون شریک تجاری اصلی غالب کشورهای منطقه است. اهداف ذکرشده نشان می‌دهند آمریکا چگونه متناسب با تغییرات نظام بین‌الملل و ظهور چین در حال اولویت‌بندی مجدد در سیاست خارجی خود است. اما پرسش مهمی که وجود دارد این است که چگونه آمریکا می‌تواند ضمن درگیرماندن در اروپا و خاورمیانه به درستی بر نیمکره غربی متمرکز شود؟

ممکن است در پاسخ گفته شود که فشار دیپلماتیک یا تهدید کشورهای غیرهمسو در نیمکره غربی امری نباشد که چندان با پرونده‌های اروپا و خاورمیانه تعارض داشته باشد. باید گفت، آن‌ چیزی که پرسش مذکور را پیچیده‌ می‌کند، این است که تمرکز بر نیمکره غربی همراه با ماجراجویی‌های نظامی مستقیم آمریکا باشد. مثال این موضوع، تنش کنونی میان آمریکا و ونزوئلا است که در آن هر لحظه ممکن است جرقه وقوع جنگی همه‌جانبه زده شود، جنگی که انرژی آمریکا در صرف خود کرده و دست دشمنان این کشور را در اروپا و خاورمیانه بازتر می‌کند.

وضعیت برای آمریکا هنگامی که بحث مهار چین در شرق آسیا مطرح می‌شود پیچیده‌تر خواهد شد. سند موضع همیشگی آمریکا در قبال چین و تایوان را تکرار کرده است که آمریکا هرگونه اقدام یک‌جانبه و نظامی را برای وحدت چین نخواهد پذیرفت. همچنین سند متعهد به ائتلاف‌های آمریکا در این منطقه برای ایجاد یک موازنه بازدارنده علیه چین است. با این وجود، چه تضمینی برای تایوان وجود دارد که یک آمریکای درگیر در خاورمیانه، اروپا و نیمکره غربی از او دفاع کند؟ بر روی کاغذ، سند اولویت‌های نخست را شرق آسیا و چین عنوان می‌کند؛ اما در صورتی که آمریکا مستقیماً در منازعات سه منطقه مداخله کند چگونه توانایی دفاع از تایوان را خواهد داشت؟

 

کلام پایانی: معضل بیش‌تعهدی در سیاست خارجی آمریکا

سند 2025 راهبرد امنیت ملی آمریکا یک برنامه مشخص دارد و آن این است که اروپا و خاورمیانه دیگر اهمیت گذشته را ندارند و شرق آسیا و نیم‌کره غربی در چارچوب رقابت هژمونیک برای آمریکا اولویت دارند. این الگوی مشابهی است که آمریکا در جنگ سرد پس از پایان باتلاق ویتنام برگزید: تنش‌زدایی با چین در شرق آسیا و سپردن مقابله با کمونیسم در خاورمیانه به ایران و عربستان (راهبرد دوستونی). در آن دوران، آمریکا نقش‌آفرینی نظامی-امنیتی مستقیم خود را به اروپا و نیم‌کره غربی محدود کرد. آمریکا کنونی نیز اگر می‌خواهد برنامه خود را طبق سند عملی کند ضروری است نقش‌آفرینی نظامی-امنیتی مستقیم خود را در اروپا و خاورمیانه پایان دهد تا بتواند توجه و منابع خود را به شرق آسیا و نیم‌کره غربی معطوف کند.

با این وجود، واقعیت‌های میدانی در اروپا و خاورمیانه نشان می‌دهد که آمریکا مسیر دشواری برای تحقق این امر دارد. در صورتی که آمریکا نتواند در راستای اهداف سند 2025 حضور مستقیم خود را پایان دهد و در عین حال بکوشد خود را در شرق آسیا و نیم‌کره بیشتر درگیر کند، با بحران اضافه‌بار فراتر از ظرفیت[1] و بیش‌تعهدی[2] در سیاست خارجی خود مواجه خواهد شد.

پی‌نوشت‌ها و منابع:

[1]- Overload

[2]- Over-Commitment


اندیشکده تهران


0 دیدگاه

logo

ارسال دیدگاه